به گزارشامروله، در هیاهوی میدان هفتتیر، زنگ یک خانه قدیمی را در یکی از کوچههای دور از شلوغی به صدا درمیآورم. نمیدانم باید به کدام طبقه برویم و به همین خاطر به دنبال دری که باز شود، پلهها را پشت سر میگذاریم.
کنار در پشتبام، اتاقی است پر از کتاب که بوی تاریخشان با بوی عود به هم آمیخته است. پیش از آنکه وارد شویم دوربینش را درمیآورد و همچنان که از ما عکس میگیرد، میگوید «پیش از شما، من کار ژورنالیستیام را آغاز میکنم»؛ تا به خودمان بیاییم، عکسمان در اینستاگرم آپلود شده و او هم همانطور که گوشه اتاق ایستاده، از حضور در فضای مجازی و رسانههای جدید میگوید.
تلویزیون فوتبال پخش میکند و خوب که دقت میکنم در هر گوشهای از اتاق، نمادی از تیم موردعلاقهاش بارسلونا به چشم میخورد. صدای تلویزیون را کم میکند، با هیجان پشت میز مینشیند و به قول خودش آماده است تاریخ را روایت کند.
محمد ابراهیمیان، روزنامهنگاریاست که زمانی مجبور شد به دلایلی حرفه روزنامهنگاری را برای همیشه کنار بگذارد و به گفته خودش آنقدر دلخور است که در همه این سالها هرگز مجله و روزنامه نخوانده و خود را با روزنامهنگاری بیگانه کرده است؛ البته در این مدت گاهی با نام مستعار و به مرور با نام خودش برای چند نشریه نوشته، اما باز هم دلش با روزنامهنگاری صاف نشده است.
او که تاریخ روزنامهنگاری سربی و دستهای مرکبی را روایت میکند، به آینده روزنامهنگاران این نسل بسیار امیدوار است و میگوید چه بسا که از میان روزنامهنگاران جوان اوریانا فالاچیها و حسنین هیکلها سر بیرون بیاورند.
او معتقد است که حضور پُررنگ زنان در عرصههای فرهنگی و هنری و به ویژه روزنامهنگاری باعث ایجاد موجی بسیار امیدوارکننده شده است.
اما با همه این اوصاف، باز هم ترجیح میدهد که در دوران خودش روزنامهنگاری کند؛ تا در این روزها.
او که همانند همنسلهایش، به روزنامهنگار بودنش افتخار میکند، روزنامهنگاری در آن دوران را پُر از شور و هیجان میداند و معتقد است که این روزها اخبار سر روزنامهنگارها هوار شده و به همین خاطر هم تحریریهها دیگر آن جنبش و جوششی را که باید، ندارند.
روزنامهنگار قدیمی، بارزترین ویژگی روزنامهنگاری خود را مبارزه برای آزادی مطبوعات میداند. ابراهیمیان که در سالهای پیش از انقلاب، از رهبران اعتصاب مطبوعات بوده است، میگوید «در تمام دوران روزنامهنگاری برای آزادی مطبوعات، بیان و استقلال رأی روشنفکر تلاش کرده و به این موضوع افتخار میکند.»
ابراهیمیان سالهاست که به دنبال علاقه دوران جوانی خود وارد عرصه تئاتر شده است و نمایشنامههایی را نیز منتشر کرده است. «خدا در آلتونا حرف میزند»، «رمان کرشمه لیلی»، «لیلی و مجنون»، «حریر سرخ صنوبر»، «طوبی در جنگ»، «سه روز ابدی» و ... از جمله آثار اوست.
مشروح گفتوگوی ایسنا با محمد ابراهیمیان به شرح زیر است:
آغاز هنر با نسل تکرار نشدنی رادیو
سال ۱۳۲۵ در شهرستان صحنه از استان کرمانشاه به دنیا آمد و اولین جرقههای علاقهاش به روزنامهنگاری را اینگونه روایت میکند، «این تعلق خاطر به دوران دبستان و بعد دبیرستان برمیگردد. از شنیدن داستانهای شب رادیو به هنر و از طریق خواندن مجلات به نویسندگی علاقهمند شدم. آن زمان صحنه نیز همانند سایر نقاط ایران فقط رادیو داشت و تلویزیون هنوز نیامده بود. شهر ما یک خبرنگار به نام شکرالله ابراهیمی داشت که تنها فروشنده مجلات و روزنامهها بود. آنها را در خورجین دوچرخهاش میگذاشت و در شهر میچرخید. کلا پنج نسخه مجله کیهان بچهها به صحنه میرسید که سه نسخه آنها را بچههای روسای ادارات دارایی، بخشداری و اداره غله میگرفتند و چون رفیق بودیم، من هم میتوانستم بخوانم.»
«آسیای جوان، سپید و سیاه و تهران مصور نیز از جمله مجلاتی بودند که میخواندم و از همین طریق هم برای اولین بار با داستاننویسها و پاورقینویسان بسیاری از جمله پوران فرخزاد آشنا شدم؛ او در مجله آسیای جوان که همسرش سیروس بهمن سردبیر آن بود، داستانهای کوتاه مثل مادموازل که قصهای بسیار دردناک و تکاندهندهای داشت، مینوشت. به طور کلی از پنجم ابتدایی شروع به کتاب خواندن کردم، اما تنها چیزی که برای هنر مجنونم میکرد، قصههای شب رادیو بود. این برنامه، قصهای سریالگونه داشت که با متنهای فوقالعاده درخشان و با صداهایی که ایران دیگر نمونه آنها را نخواهد دید، ساعت ۱۰ شب پخش میشد. هنوز هم باور دارم که آن نسل بسیار عجیب بود و هنرمندانی همچون هوشنگ سارنگ، نصرتالله محتشم، توران مهرزاد، رامین فرزاد، مسعود تاجبخش و سیروس ابراهیم زاده، اکبر مشکین، حیدر صارمی، مهدی علی محمدی و .. واقعا شگفتانگیز بودند.»
تب داغ سینما و نویسندگی در نوجوانی
ابراهیمان علاقه خود به سینما را نیز اینگونه توصیف میکند: «از آنجا که «صحنه» سینمایی نداشت نمیتوانستم فیلمها را ببینم، اما همه اعلانها و آگهیهای فیلمهای سینمایی را میخواندم و اتاقم را با این آگهیها پُر کرده بودم. آن زمان عصر اسطورهها و تصاویر آنها نیز اتاقم را پُر کرده بود. کمی که بزرگتر شدیم به همراه چند نفر از دوستانم میوههای باغ را به میدان بار کرمانشاه میبردیم تا بفروشیم و همین فرصت خوبی بود تا به سینما برویم. از آن به بعد تمام سال منتظر بودیم بهار و تابستان برسد تا بتوانیم به کرمانشاه برویم و فیلم ببینیم. همان دوران به سینما علاقهمند شدم و اولین فیلمی هم که دیدم، ماسیست بود.»
«یادم است چون فیلم اسپارتاکوس طولانی بود آن را به دو قسمت تقسیم کرده بودند. ما هم پول کم داشتیم و چون «صحنه» یک خط داشت، ۱۰، دوازده ریال میگرفتند و از بس که میان راه مسافر سفر میکرد، ساعتها طول میکشید تا به کرمانشاه برسد، تصمیم گرفتیم با دوچرخه به کرمانشاه برویم و قسمت اول فیلم را ببینیم. فیلم در نقطه اوج خود قطع شد؛ وقتی برگشتم خودم چند مدل پایانبندی برای این فیلم در ذهنم ساختم و برای دوستانم روایت کردم.»
«در کل آن زمان دوره بازیگرانی چون مارلون براندو، وران بیتی، جیمز دین و قصههای ناب ایرانی و شاعران جدید بود و تب نویسنده شدن تمام وجودم را فرا گرفته بود. وقتی از معلم کلاس دوم دبیرستان پرسیدم برای نویسنده شدن باید چه کنم، گفت سه راه وجود دارد؛ بخوان، بخوان و بخوان!»
ابراهیمیان میگوید: «پدرم منشی باسواد و کتابخوانی به نام رضا روزخوش داشت. یک روز دیدم که برای پدرم قصهای شیرین از کتابی که بهتازگی خوانده است، تعریف میکند و من هم گوشهای ایستادم و گوش کردم. آنقدر کنجکاو شدم که چند روز بعد کتاب «جنایات بشر یا آدمفروشان قرن بیستم» را از او قرض گرفتم و به سرعت آن را به پایان رساندم. قصه رمانتیکی داشت که بسیار تحت تأثیرش قرار گرفتم. سال ۵۲ به عنوان خبرنگار سیار روزنامه «اطلاعات»، در زاهدان با آقای باسوادی به نام کامبوزیا آشنا شدم. این مرد کتابخانه بسیار بزرگی با ۲۰ هزار جلد کتاب داشت. از او درباره همین کتاب پرسیدم و وقتی کتاب را نشانم داد، بلافاصله شروع به خواندن کردم و متوجه شدم آنقدرها هم که تصور میکردم جالب نبود.»
«پدرم بسیار دوست داشت کتاب بخوانم؛ کتابهای امیر ارسلان، امیرحمزه صاحبقران، چهل طوطی و ... را خریده بود و من هر شب پای کرسی میخواندم. یک روز از منشیاش پرسید چه کتابی برای محمد مناسب است؟ او هم کتابهای احمد کسروی را پیشنهاد کرد. آن زمان کسروی بسیار مُد شده بود، تا آنجا که مکتبی به نام کسرویگری راهاندازی شده بود و اغلب روشنفکران صحنه به این مکتب گرایش پیدا کرده و در مقابل بسیاری از مردم عادی به شدت مخالف او بودند. اما پاسخ قاطع پدرم نه بود! همین نه گفتن پدرم باعث شد تا کتاب «تاریخ مشروطه ایران» احمد کسروی را بخوانم و از همان طریق هم با ستارخان و سایر مبارزان و مشروطه طلبان، آشنا شدم.»
«صحنه دیپلم ادبی نداشت و به همین دلیل برای ادامه تحصیل به کرمانشاه رفتم. معلم ادبیاتی به نام اصغر واقدی داشتیم که شاعر بود. وقتی دید اهل کتاب هستم، گفت خلاصه کتابهایی را که میخوانی به عنوان انشاء سرکلاس بخوان و همین باعث شد که علاقهام به ادبیات و نویسندگی بیش از پیش شود.»
تجربه اولین مصاحبه با حمید سمندریان
ابراهیمیان در سالهای نخست دانشگاه به تئاتر گرایش پیدا کرد؛ مسیری که او را به سمت روزنامهنگاری حرفهای پیش برد.
«سال ۴۵ برای تحصیل زبان و اعزام به خارج به پایتخت آمدم اما سال ۴۶ در دانشگاههای شیراز، مشهد، تبریز، اصفهان و دانشگاه تهران قبول شدم و دانشگاه تهران را برای تحصیل انتخاب کردم. یکی ـ دو سال بعد با انجمن تئاتر ایران آشنا شدم. انجمن تئاتر ایران را گروهی از بچههای هنرکده آناهیتا نظیر سعید سلطانپور، ناصر رحمانینژاد و محسن یلفانی تشکیل داده بودند. به طور کلی جریان غالب فکری آن زمان چپ بود و داستانهایی هم که در روزنامهها نوشته میشد با همین خط فکری بود. با همین گروه، تئاتری به نام «دشمن مردم» به ترجمه دکتر آریانپور را روی صحنه بردیم که بسیار سیاسی بود. این نمایشنامه را در دانشگاههای هنرهای زیبا و انجمن ایران و آمریکا به مدت یک ماه و ۱۰ شب در شهر رشت اجرا کردیم. سالن انجمن ایران و آمریکا یکی از بهترین سالنهای تئاتر بود که متأسفانه آن را به کانون پرورش فکری تبدیل کردند. بهترین نمایشهای سمندریان در این سالن روی صحنه میرفت.»
«یکی از همین شبهایی که در انجمن ایران و آمریکا اجرا داشتیم سعید سلطانپور گفت فریدون گیلانی، روزنامهنگار کیهان قول داده که امشب برای دیدن تئاتر ما بیاید و نقدی بنویسد، اما چون پایش شکسته باید برویم و او را بیاوریم. همین اتفاق باعث شد تا با فریدون گیلانی رفیق شوم. یک شب گفت میتوانی درباره فردوسی یک مقاله بنویسی؟ کوی دانشگاه در ساختمان هفتم بود و تا صبح نشستم درباره فردوسی نوشتم که روز بعد، روزنامههای کیهان و اطلاعات هر کدام در یک یا دو صفحه، کاملِ آن را منتشر کردند.»
ابراهیمیان با اشاره به سرآغاز روزنامهنگاری حرفهای خود، میگوید: یک روز در محل کار بودیم که دکتر جواد مجابی (دبیر سرویس هنر اطلاعات) وارد اداره شد و از دکتر عاملی (مدیرکل روابطعمومی فرهنگ و هنر) پرسید این مقاله فردوسی را چه کسی نوشته است؟ و دکتر عاملی هم با اشاره به من گفت آن جوان، و در نهایت آقای مجابی از من برای همکاری در روزنامه «اطلاعات» دعوت به کار کرد. بنابراین از سال ۴۷ به صورت رسمی وارد عرصه روزنامهنگاری شدم. البته اولین کار روزنامهنگاریام برای روزنامه «آیندگان» به سردبیری سیروس آموزگار بود. این روزنامه اعلام کرده بود هر دانشجویی که مایل است با شخصیت شناختهشدهای مصاحبه کند، ما این فرصت را با عنوان «گفتوگوی دو نسل» در اختیار او قرار میدهیم. من هم حمید سمندریان را انتخاب کردم و در واقع اولین مصاحبهام با سمندریان بود که مهرماه ۴۶ در دو صفحه درباره تئاتر آبزورد منتشر شد. آن زمان از سوی آیندگان پیشنهاد همکاری داشتم اما به دلیل مشغلههای زیاد درسی، قبول نکردم.
«آغاز همکاری من با روزنامه اطلاعات به این صورت بود که از همان ابتدا شروع به نوشتن نقد کردم؛ منتهی اساسا نقدهای آن زمان با نگاه سیاسی نوشته میشد. سال ۵۵ دبیر سرویس هنر و ادبیات شدم و بعد رهبری اعتصاب مطبوعات را بر عهده گرفتم و خرداد ۵۹ پس از انتشار آخرین مقالهام، اخراج شدم! این مقاله درباره مرگ سهراب سپهری، پرویز فنیزاده، ژان پل سارتر و اسماعیل مهرتاج بود.»
این را که میگوید، به سراغ مجموعهای از مقالهها و نقدهای خود در روزنامه «اطلاعات» میرود که به یادگار تمامی آنها را آرشیو کرده است. با هر ورق زدن تیترها و مقالههایی با عناوین مختلف به چشم میخورد؛ «مینویسم پس هستم»، «پایان یک قرن سانسور»، بیانیه اعتصاب مطبوعات، ستون «ببخشید، مزاحم میشوم» که بعدها به «الو، تشریف دارند!» تغییر نام داد و مصاحبه با افرادی همچون فریدون فرخزاد، محمدرضا شجریان، سعید راد، مجتبی مینوی، مسعود فرزاد، محیط طباطبایی، رضا قطبی، جلالالدین همایی، مرتضی نیداوود، پروفسور هشترودی و بسیاری دیگر از هنرمندان رشتههای سینما، تئاتر، نقاشی، ادبیات و شعر.
در میان این مصاحبهها نام برخی از سینماگران جهانی همچون سایتا جیترای، گریگوری چوخرای، پازولینی، آنتونیونی، پیتر بروک، گروتوفسکی، ویلسن، ویکتور گارسیا و .. نیز دیده میشود.
پشتپرده یک مقاله که ماشه انقلاب را چکاند
ابراهیمیان به عنوان یکی از رهبران اعتصاب مطبوعات در سالهایی که به پیروزی انقلاب منجر شد، شناخته میشود. او نخستین جرقههای جریان اعتصاب مطبوعات را در اسفند ۵۶، اینطور روایت میکند: آن زمان فضای رسانهای بسیار بسته بود و ما روزنامهنگاران تمام اعتراضهای سیاسی را در نقدهای سینما و تئاتر مطرح میکردیم و اصلا آزادی بیان و قلم وجود نداشت. دلیل این موضوع هم خود روزنامهنگاران بودند. دهه ۲۰ و سالهای بعد به ویژه سال ۳۲ برخی از روزنامهها از فضای آزاد رسانهای سوء استفاده کردند و در بسیاری از مطالبشان رسما فحاشی میکردند. همین اقدامات باعث شد در سالهای آینده هیچ آزادی برای بیان و قلم وجود نداشته باشد.
او ادامه میدهد: روزی دو تن از دوستانم در روزنامه کیهان به نامهای جواد طالعی و جلال سرافراز به تحریریه ما آمدند تا بیانیهای را بخوانم و امضاء کنم. این بیانیه علیه دولت جمشید آموزگار با ادبیاتی بسیار تند نوشته شده بود. مضمون بیانیه این بود که آموزگار دروغهای زیادی درباره آزادی مطبوعات گفته است و بهتر است دیگر به این دروغها ادامه ندهد. هیچکسی این بیانیه را امضاء نکرده بود. من هم کمی تردید کردم، اما با صحبتهایی که انجام شد، امضاء کردم و در نهایت این بیانیه با امضای ۳۵ روزنامهنگار دیگر به صورت سرگشاده منتشر شد. این بیانیه در واقع تلنگری به بدنه روزنامهنگاری ایران بود. چراکه پس از عید و در فروردین ۵۷، ۱۵۰ روزنامهنگار دیگر این بیانیه را امضاء کردند. این در شرایطی بود که هنوز صحبتی از امام خمینی، رفتن شاه و اصلا انقلاب در میان نبود.
ابراهیمیان درباره چاپ مقاله «ایران و استعمار سرخ و سیاه» با نام مستعار «رشیدی مطلق» در روزنامه «اطلاعات» که باعث شد موج اعتراضات زیادی در برخی شهرهای ایران به پا شود، میگوید: فکر میکنم این اولین بار است کسی از پشت پرده مقاله رشیدی مطلق حرف میزند. این مقاله را خود دربار توسط داریوش همایون (وزیر وقت اطلاعات) به ابراهیم صفایی در کنگره حزب رستاخیز داد. این خاطره را ابراهیم صفایی ۲۰ سال بعد در سفر کوتاهی که از آمریکا به ایران داشت برایم روایت کرد، چراکه همه به نوعی از چگونگی چاپ این مقاله طفره میرفتند. صفایی گفت این مقاله را به علی باستانی داد و بعد هم با نام مستعار رشیدی مطلق چاپ شد.
«آن زمان حسین بنیاحمد سردبیر روزنامه بود. وقتی این مقاله مشکوک را با ما در میان گذاشت، همه ما به شدت با چاپ آن مخالفت کردیم. اما صبح روز بعد در کمال شگفتی دیدیم که در صفحه چهار از صفحات «رو» چاپ شده است. احمدرضا دریایی و محمد حیدری مسئولیت را بر عهده نگرفتند و هیچکسی زیر بار آن نرفت و در تحریریه غوغایی به پا شد. ما تقریبا شوک شده بودیم. حسین بنیاحمد کیفش را برداشت و به عنوان اعتراض روزنامه را ترک کرد. فرهاد خان مسعودی نیز به شدت برافروخته شد. شاید بتوان گفت با این مقاله ماشه انقلاب چکانده شد.»
وقتی اعتصاب مطبوعات تحریریهها را گلباران کرد
ابراهیمیان درباره ادامه جریان اعتصاب مطبوعات و جدیتر شدن آن در دوره نخستوزیری شریف امامی، میگوید: مهر ۵۷ با اعلام حکومت نظامی، یک سرگرد به تحریریه «اطلاعات» آمد و در اتاق شیشهای که محل برگزاری شورای دبیران بود، نشست. او از حکومت نظامی مأمور شده بود که بیاید تیترهای روزنامه را کنترل کند. این اولین بار بود که این اتفاق رخ داده بود و ما اصلا نمیدانستیم که یک نفر را هم به روزنامه کیهان فرستادهاند.»
«در واکنش به حضور او در تحریریه تصمیم گرفتیم تا همه با هم او را «هُو» کنیم. پس از این جریان بچههای کیهان زنگ زدند و ما متوجه شدیم سرهنگی را نیز به تحریریه آنها فرستاده و آنها نیز با یک حرکت نمادین به حضور او اعتراض کردهاند. رحمان هاتفی از کیهان با من تماس گرفت، اوضاع را جویا شد و دعوت کرد که به تحریریه کیهان بروم تا تصمیمی بگیریم. او همیشه معاون سردبیر کیهان بود؛ از دوره دکتر مهدی سمسار تا دوره امیر طاهری همیشه مغز متفکر کیهان بود و رهبری فکری تحریریه را بر عهده داشت. رحمان دوست صمیمیام و برادر دوست هنرمند تئاتریام صادق هاتفی بود. او روزنامهنگار ممتاز و به شدت چپ بود.»
او ادامه میدهد: به محض ورود به تحریریه کیهان، بچهها بلند شدند و دست زدند. به همراه برخی از دوستان به اتاق شورای دبیران رفتیم. بنابراین شورایی با حضور نمایندگان سه روزنامه اطلاعات، کیهان و آیندگان در تحریریه کیهان تشکیل و نوشتن بیانیه اعتصاب به من سپرده شد. همانجا نوشتم، هر ۱۰ نفر آن را امضاء کردند و قرار شد از روز آینده دیگر روزنامهها منتشر نشوند. محمد بلوری از روزنامه «کیهان»، جواد طاعی و فیروز گوران از روزنامه «آیندگان» و... از جمله افراد حاضر در این شورا بودند. در کل میتوان گفت به غیر از درصد کمی، تمام مطبوعات کشور با این جریان همراه شدند. آن زمان مدیران مسؤول هم تحت تأثیر ما روزنامهنگاران بودند و نیروی عظیم ما باعث شد تا مخالفتی نکنند.»
او ادامه میدهد: در ادامه این جریان محمدعلی صفری، نعمت ناظری و بهشتیپور پیشنهاد دادند که بهتر است به این جنبش اعتراضی جنبه سندیکایی بدهیم که فقط به چند روزنامه محدود نشود و کل مطبوعات، روزنامهنگاران، عکاسهای خبری و کارکنان و کارگران را شامل شود. بنابراین تمرکز اعتصابات را به سندیکا منتقل کردیم و به دنبال این کار، وزیر اطلاعات وقت درخواست داد که با هم مذاکره کنیم. ساعتها جلسات متعددی را در نخستوزیری با حضور شریف امامی، منوچهر آزمون (مشاور اجرایی) و محمدرضا عاملی تهرانی (وزیر جهانگردی و اطلاعات) برگزار کردیم. آنها یک سری از شرایط ما را قبول کردند، ولی شرط اصلی را نپذیرفتند. ما هم در جلسهای که با سندیکا داشتیم به این نتیجه رسیدیم که تا زمانی که با همه درخواستهای ما موافقت نشود، اعتصاب ادامه خواهد داشت.»
ابراهیمیان یادآور میشود: در جلسه بعدی آقای شریف امامی که صاحب لُژ بزرگ فراماسونری در ایران بود، از موضع بالا شروع به سخن گفتن کرد که به ما برخورد. به همین خاطر هم من شروع کردم به بیان سخنانی که «ما برای بازپس گرفتن هفده شهر قفقاز نیامدهایم و فقط طبق اصل چهارم قانون اساسی، آزادی مطبوعات را میخواهیم!»؛ به او گفتم «من روزنامهنگار و دانشجوی دانشگاه تهران هستم. وقتی در اعتصاب برخی از دانشجویان تهران به عنوان خبرنگار شرکت کردم، وقتی متوجه شدند که من روزنامهنگارم، شروع کردند من را هو کردن که ما روزنامهنگاران خودفروش هستیم! علیرغم اینکه میدانستند که من خودم به این شرایط معترض هستم. در واقع آنها فقط من و روزنامه اطلاعات را هو نکردند، بلکه دولت شما و رژیم ایران را هو کردند». ما در آن جلسه خطاب به شریف امامی گفتیم که اصلا مگر آزادی مطبوعات در اختیار شماست که بخواهید از ما بگیرد و بعد پس بدهید؟ مشکل از ما روزنامهنگاران است که عقب نشستهایم! آزادی قلم حق روزنامهنگاران است، آنها واسط میان مردم و دولتمردان هستند.»
او که معتقد است جریان اعتصاب مطبوعات گاهی به اشتباه از سوی عدهای روایت میشود، در اینباره میگوید: متاسفانه این ماجرا به وسیله چند نفر که نمیخواهم نامی از آنها ببرم، تحریف شده است. کسانی که اصلا حق ندارند درباره جریان اعتصاب مطبوعات صحبت کنند، چراکه اصلا در این جریان حضور نداشتند. حتی یکبار از شدت عصبانیت در فیسبوک مطلبی با عنوان «ما فعلا زندهایم» نوشتم؛ که اجازه بدهید اول ما بمیریم، بعد اعتصاب مطبوعات را تحریف کنید!»
در نهایت اعتصاب مطبوعات به برگزاری جلسهای با حضور جعفر شریف امامی (نخست وزیر)، منوچهر آزمون (مشاور اجرایی)، محمدرضا عاملی تهرانی (وزیر اطلاعات و جهانگردی) و شرکت اعضای کمیته ۱۰ نفری منتخب اعتصابکنندگان از جمله دبیران سندیکاهای نویسندگان، کارکنان اداری و کارگران فنی در تاریخ ۱۹ مهر ۵۷ در نخستوزیری منجر شد. این جلسه به صدور قطعنامهای انجامید که بر سه اصل اساسی تاکید کرد؛ اول از همه، دولت تضمین کرد که در انجام وظایف قانونی مطبوعات کشور هیچگونه دخالت و اعمال نفوذ مستقیم از سوی دستگاهها و مقامات دولتی صورت نگیرد و همچنین دولت، امنیت حرفهای کلیه کارکنان مطبوعات کشور را تضمین کرد.
ابراهیمیان پیروزی اعتصاب مطبوعات را اینگونه روایت میکند که «با پیروزی اعتصاب سه روزه ما در تمام طول تاریخ مطبوعات پیروزی بزرگی را به چنگ آوردیم و با خشاب پر، گلنگدن انقلاب را کشیدیم. غوغایی شد. تیراژ روزنامهها به طرز سرسامآوری بالا رفت و سیل تبریکها از همه ایران از سوی همه طبقات و قشرهای جامعه به سوی ما جاری شد. تحریریهها گلباران شده بودند.»
تحقیر ۷۲ روزه دولت ازهاری توسط مطبوعات
ابراهیمیان در ادامه با اشاره به دوره نخستویزی غلامرضا ازهاری، میگوید: در دوره نخستوزیری ازهاری حکومت نظامی بود و به همین خاطر ما در سندیکا تصمیم گرفتیم دولت او را بیهویت کنیم. قرار شد تا زمانی که حکوت نظامی پا برجاست، اصلا این دولت را نادیده بگیریم و روزنامه منتشر نکنیم؛ جریانی که با طول عمر دولت ازهاری تزدیک به ۷۲ روز به طول انجامید و به حتی به اعتصاب رادیو و تلویزیون هم منجر شد. این موضوع بعد از گذشت مدتی برایمان خستهکننده شد و برخی در میانه راه تصمیم گرفتند که روزنامه یا نشریهشان را منتشر کنند. اما در نهایت تصمیم گرفتیم در این باره با رهبران انقلاب مشورت کنیم.
او ادامه میدهد: تودهایها به شدت اصرار داشتند که این اعتصاب ادامه پیدا کند، ولی عدهای هم در مقابل معتقد به پایان دادن اعتصاب بودند. در نتیجه نامهای به امام (ره) نوشتیم که این اعتصاب را چه کار کنیم؟ که امام هم جواب دادند «با تشکر از روزنامهنگاران و با توجه به اینکه حکومت نظامی تمام شده، میتوانید به کارتان ادامه دهید». در نتیجه با روی کار آمدن بختیار، ساواک تعطیل شد، زندانیهای سیاسی آزاد شدند و ما هم به پشتوانه اعتصاب مطبوعات آزادی مطلق بیان و قلم داشتیم. بختیار آن زمان با سردبیران و دبیران روزنامهها جلساتی گذاشت و خواست که مطبوعات او را همراهی کنند. اما ما در پاسخ گفتیم که این سیلی که آمده شما را هم خواهد برد. چراکه با وجود آزادیهای زیادی که دولت بختیار داده بود، باز هم ما و جامعه احساس رضایت نمیکردیم و در واقع بحث بر سر رفتن شاه و تغییر رژیم بود. بسیاری وقایع و رخدادهای پشتپرده جهانی در همان دوران سکوت و اعتصاب مهارناپذیر و بیخبری ما اتفاق افتاد. در آن زمان بیبیسی همهکاره بود. او به همه میگفت که کی بروید یا کجا داد بزنید و کجا را به آتش بکشید.
«آن زمان روزنامه «اطلاعات» یک میلیون تیراژ داشت و مردم با باز شدن فضای رسانهای مطمئن بودند روزنامهها راست مینویسند و به همین خاطر هم برای خرید روزنامه توی صف میایستادند و واقعا روزنامهنگاری معنا پیدا کرده بود. اما باز هم متاسفانه در این فضا ولنگاری و هتاکی توسط برخی از روزنامهها شروع شد و باز هم اثبات شد که ما اصلا حرمتی برای آزادی قائل نیستیم.»
اولین کسی که خبر رفتن شاه را به گوش مردم رساند
ابراهیمیان که هنوز هم دغدغه رقابت در روزنامهنگاری دارد، داستان تیتر «شاه رفت» را که با فونت بزرگ روی روزنامه «اطلاعات» نقش بسته بود، اینطور روایت میکند: این تیتر برای اولین بار در روزنامه «اطلاعات» منتشر شد و «شاه وطن را ترک گفت»، تیتر اول روزنامه «کیهان» بود که در چاپ دوم به «شاه رفت» تغییر پیدا کرد. ما در روزنامه «اطلاعات» هر روز ساعت شش صبح جلسه شورای دبیران داشتیم که تیتر «شاه رفت» و «امام آمد» هم در هم شورا تصویب شد.
«آن زمان آقای غلامحسین صالحیار سردبیر روزنامه «اطلاعات» بود. در یکی از جلسات صبحگاهی این موضوع مطرح شد که به نظر میرسد شاه میخواهد مملکت را ترک کند و قرار شد برای آن روز تیتری در نظر بگیریم که آقای صالحیار تاکید داشت حتما باید دو کلمهای باشد. در نهایت به توافق رسیدیم برای آن روز تیتر «شاه رفت» را انتخاب کنیم و مدتی بعد نیز بر همین وزن تیتر «امام آمد» انتخاب شد».
او با اشاره به روزی که محمدرضا شاه به همراه همسرش ایران را برای همیشه ترک گفت، یادآور میشود: روزنامه که منتشر شد، حدود سیصد روزنامه داغ را برداشتم و به شهر رفتم تا اولین نفری باشم که این خبر را به مردم میدهم. روی سقف ماشین یکی از دوستانم تیتر بزرگ «شاه رفت» را در دست گرفتم و در شهر میچرخیدیم و از خوشحالی در پوست خودمان نمیگنجیدیم.
«روزی هم که قرار بود امام خمینی به ایران بیاید، من از سوی روزنامه «اطلاعات» از ساعت ۹ به فرودگاه مهرآباد رفتم. من و حسینی که گزارش مستقیم تلویزیونی میداد، تا صبح کنار هم بودیم تا امام وارد محوطه فرودگاه شد. خبرنگار ما رسول صدرعاملی در هواپیما بود. قرار بود فیلم آخرین عکسی را که از امام در هواپیما گرفته بود به من برساند که بدهم موتورسواری به روزنامه برساند. جهانگیر رزمی هم عکاسی بود که با خود برده بودم و پای پلکان هواپیما منتظر بود. عکس امام در هواپیما را دوستان چهار، پنج ستونی چاپ کرده بودند و من هنوز در میدان باغشاه (میدان حر) بودم.
خداحافظی با روزنامهنگاری
او با بیان اینکه «جریان آزادی خواهی در نسل ما وجود داشت»، میگوید: از کودکی تا به امروز هیچگاه عضو گروه و حزبی نبودهام و نیستم. هر چند که یکی از اتهام هایم وابستگی به یکی از احزاب جناح چپ بود که از کار اخراج شدم، اما واقعا عضو هیچ حزبی نبودهام. چراکه همیشه دوست داشتم آزاد و مستقل و بدون هیچگونه وابستگی جناحی کار کنم. من آزادی و استقلال خود را با جهانی تاخت نمیزدم.»
ابراهیمیان با اشاره به تغییراتی که پس از اتقلاب در ساختار روزنامهها ایجاد شد، ادامه میدهد: بعد از انقلاب، به پیشنهاد آقای طالقانی قرار شد خیلی از مؤسسهها، به صورت شورایی اداره شود. در همین راستا یک شورای ۲۱ نفره انتخابی در تحریریه روزنامه «اطلاعات» تشکیل شد که من به عنوان دبیر و سخنگوی شورا انتخاب شدم. آقای احمد ساعتچی که در حروفچینی کار میکرد و بسیار شریف و باسواد بود نیز به عنوان رییس شورا انتخاب شد. سال ۵۹ قرار شد دو روزنامه «اطلاعات» و «کیهان» توسط بنیاد مستضعفان مصادره شود و به همین خاطر هم آقای پورکاشف به عنوان نماینده این بنیاد به تحریریه «اطلاعات» آمد. بعد از مدتی تلویزیون اعلام کرد آقای حجتالاسلام دعایی از طرف امام و بنیصدر (رییس جمهور وقت) در روزنامه «اطلاعات» ماموریت پیدا کرده است. امام در نامهای او را به عنوان نماینده خودشان در موسسه «اطلاعات» برگزیده بودند.»
«البته پیش از آن آقای حسین بنکدار برای سرپرستی به روزنامه «اطلاعات» آمد. اما حضور دو بادیگارد با اسلحه ژ۳، باعث شد تا به او اعتراض کنیم و بگوییم "ما انقلاب کردیم که شما با تفنگ با تحریریه نیایید! هنوز امضای ما برای آزادی مطبوعات خشک نشده است، ما خودمان در سنگر خودمان یعنی روزنامه، از پیشگامان انقلاب بودهایم". بعدها وقایعی رخ داد که کارگران روزنامه به او اعتراض کردند و وقتی از روزنامه رفت، آقای پورکاشف آمد. من همانجا در درگیری و اعتراض به بنکدار، فاتحه خودم را خواندم.»
ابراهیمینان میگوید: روز اول آقای دعایی تنها به روزنامه «اطلاعات» آمد و من به عنوان دبیر شورای ۲۱ نفره، همه دوستان تحریریه و به طور کلی تمام بخشهای موسسه را به او معرفی کردم و همه به عنوان سفیر امام به او خیرمقدم گفتیم و اتاق آقای مسعودی (مدیرمسؤول سابق) را نیز در اختیار او قرار دادیم. پس از چند روز آقای دعایی من را صدا کرد که وقتی به دفترش رفتم، متوجه حضور آقای شمس آلاحمد (برادر جلال آل احمد و مدیر رواق) شدم. آقای دعایی گفت خواهش میکنم خودت یک گفتوگوی مفصل با آقای شمس انجام بده و چاپ کن. فردا به همراه آقای یوسفی (راننده و مسؤول حمل و نقل) و یک عکاس به دفتر رواق رفتیم.»
«مصاحبه شمس آلاحمد در دو شماره منتشر شد و چند روز بعد به روزنامه «اطلاعات» آمدند که باز او را به همه دوستان تحریریه معرفی کردم. آقای علی دهباشی هم به عنوان دستیار با او آمده بود. آقای شمس چند مقاله در روزنامه نوشت که ما انقلاب کردیم و امروز تمام تحریریه به غیر از دو درصدی با ما هستند، که به نظر میرسید منظور آقای شمس از نود درصد من بودم. همان زمان به آقای دعایی پیشنهاد کردم ما میتوانیم به عنوان شورای ۲۱ نفره روزنامه «اطلاعات» و ایرانچاپ استعفا بدهیم تا شما بتوانید راحتتر مدیریت کنید. اما او گفت که من نمیتوانم استعفای شما را قبول کنم. اما چند روز بعد آقای دعایی در سالن اجتماعات طبقه پنجم روزنامه سخنرانی کرد که در آن اشارههایی به حذف بخشی از اعضای تحریریه شد. برایم جالب بود که برای دقایقی احساساتی شد و شعر حمید مصدق را خواند که چه کسی میخواهد من و تو ما نشویم؟»
او ادامه میدهد: بعد از این رویداد هفت نفر از دانشجویان خط امام که نام آقایان شمس آلاحمد و بهرام قاسمی (سخنگوی وزارت اموز خارجه دولت دوازدهم) نیز میان آنها بود، به عنوان شورای روزنامه معرفی شدند. من هم بیانیهای نوشتم و با امضای ۲۱ نفر عضو شورا، آن را در موسسه توزیع کردیم. چند روز بعد چند نفر از همکاران روزنامه «اطلاعات» را اخراج کردند که نام آنها نیز منتشر شد. آن زمان شورایی به نام «پاکسازی» تشکیل شد که یک روز من را دعوت کردند و گفتند علیرغم اینکه شما منشأ اثرات خیلی خوبی برای انقلاب بودید، ما با احترام شما را در اختیار کارگزینی میگذاریم، اما به دلیل خدماتی که به انقلاب کردید، دیگر نام شما منتشر نخواهد شد و شما را بازخرید خواهیم کرد. در نامهای که به من دادند، حدود ۱۵ مورد اتهام داشتم و طبق آن تا آخر عمر از کار در دفاتر مطبوعاتی محروم شدم.
«این اتفاق خرداد ۵۹ رخ داد و باعث شد که دیگر با مطبوعات و روزنامهنگاری بیگانه شوم.»
تغییر کاربری برخی مطبوعات با آغاز جنبشهای سیاسی
ابراهیمیان بعد از تعریف این خاطرات باز هم به سراغ آرشیو میرود و شروع میکند به ورق زدن خاطراتش و باز هم غم چشمانش با شوق آمیخته میشود، با اشاره به گزارشهایش درباره نقد سینمای مبتذل پیش از انقلاب با تیترهایی همچون «اینها کاسب هستند و نه هنرمند»، میگوید که در یک سلسله گزارش و مصاحبه سینمای مبتذل آن دوره را نقد کرده و معتقد بود که این سبک باعث به انحراف کشیدن هنر میشود.
او این مساله را متوجه برخی از نشریات پیش از انقلاب میداند و میگوید: کسانی که پیش از جنبشهای وسیع انقلابی، مجله جنسی هفته را منتشر میکردند و بعد هم منیروهای معترض دفتر آنها را منفجر کردند، با آغاز این جنبشها و پس از اعتصاب مطبوعات شروع کردند تهمت زدنهای بیاساس و هتاکی به دیگران! کسانی که ما در آن دوران معتقد بودیم با انتشار عکسهای اینچنینی فضای روزنامهنگاری را منحرف میکردند، حالا با آغاز جنبشهای مبارزاتی علیه رژیم شاه، حرفهای سیاسی میزدند. به هر حال آزادی مطبوعات حد و حدودی دارد که خود روزنامهنگاران باید آنها را رعایت کنند. آزادی مطبوعات به معنای ولنگاری و هتاکی نیست. روزنامه یعنی زبان مردم و این زبان مردم بودن حرمت دارد.
او همچنین در میان سخنانش از تاثیر رسانه در معرفی هنرمندان و چهره شدن آنها میگوید و از گفتوگو با محمدرضا شجریان که آن سالها شهرت چندانی نداشت به عنوان خاطرهانگیزترین مصاحبههایش یاد میکند.
حضور زنان در عرصه روزنامهنگاری قابل تقدیر است
ابراهیمیان در پاسخ به این پرسش که اگر به گذشته بازگردد، آیا باز هم روزنامهنگار میشود، میگوید: من عاشق روزنامهنگاری آن دوران بودم و روزنامهنگار خوبی هم بودم و با نسل عجیب هنر ایران مصاحبههای زیادی انجام دادم. آن دوران برایم بسیار شیرین و عجیب است. شیفته روزنامهنگاری بودم و این کار برایم هدف بود و نه وسیله! آن زمان روزنامهنگاری کلید همه درها و پنجرههای بسته بود؛ البته ضمن شیرین بودن، تجربههای هولناکی را هم به همراه داشت. اگر بار دیگر بخواهم انتخاب کنم، باز هم روزنامهنگاری را انتخاب خواهم کرد. البته روزنامهنگاری در نسل خودم و نه امروز. در شرایط فعلی الان اگر «ایسنا» را از مطبوعات کشور بگیری دیگر حرفی برای گفتن ندارند.
او ادامه میدهد: ما آن زمان اخبار را تولید و خلق میکردیم و جریان راه میانداختیم و به غیر از خبرگزاریهای خارجی، به نقل از جایی خبر نمیزدیم. روزنامهنگاری دوره ما با شما خیلی متفاوت است. امروز رسانهها در انفجار اطلاعات هستند و در واقع آن دهکده جهانی مارشال مکلوهان در دوره شما رخ داد. امروز اخبار به شما روزنامهنگاران هجوم میآورد، درحالی که آن زمان ما به سمت اخبار هجوم میبردیم و آرام و قرار نداشتیم. ولی امروز خبرگزاریها منبع تغذیه برای رسانههای مکتوب شدهاند.
ابراهیمیان درباره شرایط امروز روزنامهنگاری، معتقد است: سالهاست که با مطبوعات قهر کردهام و دیگر زیاد روزنامه و مجله نمیخوانم. اما به نظرم نسل جوان روزنامهنگار و به ویژه بانوان بسیار بااستعداد هستند. امروز حضور بانوان در عرصههای هنری، فرهنگ، ادبی و روزنامهنگاری بسیار قابل تقدیر است. بانوان موجی در جریانات فرهنگی ایجاد کردهاند که لشگر مردان را پس راندهاند و این بسیار خوب است. اینکه امروز بخش زیادی از تحریریهها را خانمها تشکیل دادهاند، بسیار خوب است. در تئاتر و سینما و ادبیات نیز کارگردانهای زن بسیار زیاد شدهاند و این را میتوان به فال نیک گرفت. از میان این نسل حتما نخبگان و چهرههای شاخص و تحلیلگر سر بیرون میآورد که جایگاه واقعی زن را به جامعه نشان خواهند داد.
او میگوید: برخلاف اینکه خانمها مدام از جایگاهشان در جامعه گله میکنند، فارغ از ستمهایی که همیشه به زنان میرفته و همچنان نیز میرود، فکر میکنم توانستهاند برای احیای حقوق خود سنگرها را یکی پس از دیگری بگیرند. امیدوارم از میان این نسل سیمون دوبوارها و حسن هیکلها بیرون خواهد آمد.
گفتوگو : خبرنگار رسانه ایسنا ـ فاطمه خلیلی
نظر شما
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت در وب سایت منتشر خواهد شد