یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ...
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...
طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد ...
مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ...
اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ...
مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره ...
توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ...
مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت ...
مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ...
مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت!
بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم!
نتیجه اخلاقی :در همه حال منصفانه رفتار کنیم و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم !
گروهسرگرمیامروله
داستان زیبای مرد و مرگ
آخرین مطالب
- ■فروپاشی هیمنه رژیم صهیونیستی نتیجه استمرار مقاومت است
- ■برگزاری آیین غبارروبی و عطرافشانی گلزار شهدا به مناسبت هفته بسیج
- ■اجتماع بزرگ بسیجیان شهرستان صحنه
- ■نشست ستاد رفع موانع تولید صحنه به مناسبت هفته بسیج
- ■تنها راه نجات بشر، تبعیت عملی از اهلبیت(ع) است
- ■مراسم عزاداری شهادت حضرت زهرا(س) در صحنه
- ■صحنه رکورددار انسداد چاههای غیرمجاز
- ■صحنه غرق در عطر حضور شهدا شد
- ■مدیریت جهادی دکتر حبیبی مسیر توسعه استان را هموار کرد.
- ■تفکر بسیجی، مؤلفه اصلی اقتدار ملی

نظر شما
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت در وب سایت منتشر خواهد شد